دختران چادری
دختران چادرى
ما را گدای آستان کرم آفریده اند
ما را شهید-قسم به چشم ترم- آفریده اند
ما دختران فاطمه هستیم و با حجاب
ما را مدافعان حرم آفریده اند…
دختران چادرى
ما را گدای آستان کرم آفریده اند
ما را شهید-قسم به چشم ترم- آفریده اند
ما دختران فاطمه هستیم و با حجاب
ما را مدافعان حرم آفریده اند…
میان پرواز تا پرتاب تفاوت از زمین تا آسمان است
پرواز که کنی آنجا میرسی که خودت میخواهی
پرتابت که کنند آنجا میروی که آنان میخواهند
پس پرواز را بیاموز…
به نیابت از شهید محمد_هادی_نژاد
پرواز تا افلاک…
و چگونه در بند خاک بماند آنکه پرواز آموخته است …
هنوز هستند کسانی که جمال حق شهود می کنند و شهودشان را با شهد شیرین شهادت آذین می بخشند،
هنوز هستند کسانی که راه عشق تنها شاهراه زندگیشان است و در این راه هر چه دارند فدای یار می کنند
چه سعادتی می خواهد بعد از هزار و اندی سال ندای “هل من ناصر ینصرنی” را لبیک گفتن و فراتر از زمان و مکان به قافله سال 61 هجری رسیدن ،
چه شیرین و لذت بخش است در خون خود غلتیدن و فدای حضرت حق شدن،
و چه معرفتی می خواهد که بدانی “کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا” ،که ولایت تنها راهی ست که مقصدش لقاءالله است،
چه لیاقتی می خواهد شهادت در این راه…
چه زیبا به یادگار گذاشت برای همیشه ی تاریخ، سخن “ما رأیت الا جمیلا” را ، که می دانست خواهند آمد کسانی که هنوز قتلگاه عشق را بر کاخ یزیدیان ترجیح خواهند داد
راز شهیدی که امام حسین جمجمه اش را برد کربلا :
قبل از عملیات بدر غلامرضا جلو منو مادرش بدنش را برهنه کردو گفت :نگاه کنید. دیگر این جسم را نخواهید دید.همانطور شد و در عملیات بدر مفقود گردید .دوازده سال در
انتظار بودم و با هرزنگ به سمت در میدویدم تا اگر برگشته باشد اولین کسی باشم که او را میبینم.تا اینکه یک روز خبر بازگشت او را دادند. فقط یک جمجمه از شهید برگشته بود
که مادرش از طریق دندان فرزند را شناخت. در نزد ما رسم است که بعد از دفن، سه روز قبر بصورت خاکی باشد.. . شبی در خواب دیدم که چند اسب سوار آمدند و شروع به حفر
قبر کردند . گفتم چکار میکنید؟ گفتند مامور هستیم او را به کربلا ببریم. گفتم من دوازده سال منتظر بودم، چرا او را آوردید؟. گفتند ماموریت داریم. . و یک مرد نورانی را
نشان من دادند..عرض کردم :آقا این فرزند من است.. فرمود : باید به کربلا برود او را آوردیم تا تو آرام بگیری و بعد او را ببریم .. یکباره از خواب بیدار شدم. با هماهنگی و
اجازهنبش قبر صورت گرفت، اما خبری از جمجمه غلامرضا نبود و شهید به کربلا منتقل شده بود و او در جرگه عاشورائیان در کربلا ماوا گردید
شهر گنبدهای فیروزهای میزبان شهید مدافع حرمی است که سعادت ابدی را بر زندگی چند روزه دنیوی ترجیح داد و در نهایت نیز در آستانه عاشورای حسینی، به افتخار حسینی شدن دست یافت تا ما جاماندگان زمزمه کنیم ای عاشق راه حسین، ای سربلند میدان بصیرت، ای یاور ولایت و ای مدافع حرم اهلالبیت، شهد شیرین شهادت گوارایت باد.
*شیرزنی که رسالت زینبوار بر عهده گرفت
مسلم خیزاب به آرزوی دیرینهاش که همانا شهادت و وصال معبود بود، دست پیدا کرد و همسر وی امروز زینبوار رسالت پاسداری از خون این شهید بزرگوار و تحقق خواسته وی مبنی بر ولایتداری و تبعیت محض از مقام عظمای ولایت را بر عهده گرفته است.متانت خانم رنجبر در طول گفتوگو و صبر و طاعتش در غم از دست دادن شریک زندگی 11 ساله و پدر فرزندش نشان میدهد که این شیرزن در قبال سرخی خون همسرش، رو سفید خواهد شد.همسر شهید مسلم خیزاب به یادآوری وداع آخر با او پرداخته و میگوید: حدود 60 روز قبل بود که وی راهی سفر شد؛ از قبل میدانست که سرنوشت شهادت در انتظار اوست و وصیت کرده بود در گلستان شهدا و نزدیکیهای مزار شهید حسین خرازی به خاک سپرده شود.نخستین بار در مدینه و روبروی گنبد حرم حضرت رسول (ص) بحث رفتن به سوریه را مطرح کرد و جواب مرا خواست؛ قبل از اینکه حرفی بزنم، گفت اگر جوابت منفی باشد، باید فردای قیامت جواب حضرت زینب (س) را بدهی. من هم در جواب گفتم رضایت دارم بروی و انشالله صحیح و سلامت بر میگردی اما وی تاکید داشت که شهید میشود.وی به وداع شهید با یارانش در گلستان شهدا نیز اشاره میکند و میگوید: سر قبر شهید تورجیزاده که رفتیم، دقایقی با این شهید آهسته درد و دل کرد و گفت: آمین بگو؛ من هم دستم را روی قبر شهید تورجیزاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیر اما همسرم دوباره تاکید کرد تو که میدانی من چه میخواهم، پس دعا کن تا به خواستهام برسم.
*جواز شهادتش را از شهدای غواص گرفت
مراسم تشییع شهدای غواص و بازگشت پرستوهای مهاجر به وطن، شهید خیزاب را برای پیوستن به کاروان شهدا هوایی کرده و لحظهشماری میکرد